عاشقانه های من و نی نی و باباش

صدایی غریب اما آشنا ..............

1390/1/14 9:59
نویسنده : مامان و بابا
273 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامان سلام

ببخش مامانی رو اگر دیر به وبلاگت سر زده آخه سال نو و دید و بازدید حسابی سر گرمم کرده بود حتی سر کار هم نمی آمدم

ناز گلم سال نو تو فندق مامان و بابا هم مبارک

امسال من و بابا خیلی خوشحال بودیم که سال نو رو با تو تحویل می کنیم

نارگلم  امروز می خوام واست یه خاطره قشنگ تعریف کنم خاطره ای که من و بابا هیچ وقت فراموش نمی کنیم آخرین شنبه سال 1389 یعنی روز 28 / 12/ 89 من و بابایی و مامان فاطمه و خاله طاهره رفتیم دکتر

مامان فاطمه و من و خاله رفتیم داخل اتاق بابایی بی زبون هم بیرون اتاق منتظر و گوش به زنگ بود خانم دکتر به من گفت: بخواب روی تخت من که داشتم آماده می شدم خاله گفت :خانم دکتر می شه صداش رو ضبت کنم خانم دکتر هم گفت: آره البته اگه بشه شنید چون نی نی خیلی کوچولوه وقتی آماده شدم دکتر آمد بالا سرم و یه دستگاه که به یه بلندگو وصل بود گذاشت رو شکمم یکم طول کشید تا صدای قلب نازت رو شنیدیم اولش که خانم دکتر دستگاه رو روی شکمم می گردوند تا قلبت رو پیدا کنه هممون استرس داشتیم وقتی ریتم قلبت رو پیدا کرد و صدای دل نشین قلبت از داخل بلندگو بیرون آمد من یه نفس راحت کشیدم بابایی هم که از پشت در صدارو می شنید کلی ذوق کرده بود و مامان فاطمه و خاله اشک شوق ریختن مامان قربونت بره ، فدات بشم صدای قلب تو زیبا ترین صدایی بود که من و بابایی شنیدیم صدای قلب تو آرامشی خاص به من و بابا داد قلب هامون رو به هم نزدیک تر کرد و نور امید رو تو دلامون روشن ....................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)