دل تنگی ...........
کوچولوی نازم مامانی قربونت بره
می دونم وقتی ناراحتم یا دلم می گیره تو اولین کسی هستی که متوجه می شه عسلم
آره مامانی امروز حسابی دل مامان گرفته آخه الان دقیقا 35 ساعت و 50 دقیقه است که بابایی رو ندیدم دلم واسش حسابی تنگ شده دیگه دلم نمی خواد بره سر کار چند ساعتی هم هست که گوشیش شارژ تموم کرده و خاموش شده اصلا خبری ازش ندارم دارم دق می کنم هوا هم حسابی بارونیه و دلگیر دلم می خواد بشینم یه عالمه گریه کنم
کار بابایی خیلی خسته کنندس و خطر ناک روزی نیست تو کارخونشون که بلایی سر کسی نیاد واسه همین وقتی نتونم ازش خبری بگیرم حسابی دلم شور می زنه تو که یادت نیست چند سال پیش وقتی جفت پاهای بابا تو دستگاه گیر کرد و اگه خدا کمکش نکرده بود و حضرت ابوالفضل دستش رو نگرفته بود دور از جون بابایی شایدخدایی نکرده نقص عضو شده بود تو گل نازم نمی دونی من اون موقع چی کشیدم مردم و زنده شدم تا پاهای بابایی خوب شد واسه همین من همیشه نگران بابام
خوشکل مامان تو که هنوز پیش خدایی و یه فرشته ای تو آسمونا و هنوز پابند زمین نشدی پاکی به پاکی معصوم ترین آدمای دنیا دعا کن و از خدا بخواه تا بابایی موقعیت شغلی بهتری پیدا کنه و از این همه خطر محفوظ باشه
من وبابایی دوست داریم تو بهار زندگی ما هستی بوس بوس بوس