عاشقانه های من و نی نی و باباش

نازدار مامان

1389/12/9 12:49
نویسنده : مامان و بابا
774 بازدید
اشتراک گذاری

ناز گل مامان یادته گفته بودم با اینکه دکتر با سونو واژینال تو رو دیده بود اما خیلی نگران هستم

دیشب دوباره رفتم دکتر بابایی هم با من بود باهم رفتیم داخل مطب منتظر نشستیم تا منشی صدام کرد و واسم تشکیل پرونده داد فشارمو گرفت گفت مریض که آمد بیرون برید داخل دل تو دلم نبود همین جور سر پا وایسادم تا نوبتم شد با بابایی رفتیم داخل خانوم دکتر یه عالمه سوال ازم پرسید بعد هم گفت اماده شو واسه سونو روی تخت که خوابیدم خیلی نگران بودم اشک تو چشمام جمع شده بود خانوم دکتر آمد و دسته سونو رو روی شکمم گذاشت یکم تکونش داد تا تورو پیدا کرد گفت این لکه سیاه کیسه حاملگیه این سفیدی توش جنینه اینم قلبشه که داره می زنه وای خدای من این قلب نینی ناز من که داره می زنه باورم نمی شد کلی ذوق کردم به دکتر گفتم می شه شوهرم بیاد ببینه گفت آره بابایی رو صدا زدم آمد خانوم دکتر واسه بابا هم توضیح داد

خوشحالی تو چشم های بابایی موج می زد تا نگاش می کردم چشمک می زد و می خندید

از مطب که آمدیم بیرون مامان فاطمه زنگ زذ جریان رو واسشون تعریف کردم کلی خوشحال شدن و گفتن که کلی دعا خوندن که نتیجه خوب باشه

خلاصه گل نازم عزیزکم همه از آمدنت خوشحالیم

بابایی صبح ها که می خواد بره سر کار تا بوست نکنه خداحافظی نکنه نمی ره ما منتظرتیم امید وارم تو نازدار مامان هم منتظر دیدن ما باشی گلکم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)