عاشقانه های من و نی نی و باباش

خبر آمدن فرشته آسمونی

1389/12/14 18:55
نویسنده : مامان و بابا
296 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز جمعه 13 اسفند نهار خونه مامان و بابای ، بابایی بودیم قبل از اینکه بریم با بابایی تصمیم گرفتیم خبر آمدن تو ناز گلمون رو بهشون بدیم یه جعبه شیرینی گرفتیم و رفتیم اونجا بابایی اول به مامانش گفت اونم خیلی خوشحال شد و من وبابایی رو بوسید و بغلمون کرد و بعد به عمه و عمو ها گفت حسابی بازار تبریک گفتن . روبوسی داغ بود .

منم که از خجالت داشم آب می شدم

بابا حبیب و شوهر عمه رفته بودن نماز جمعه هنوز از در نیومده بودن داخل که این خبر خوش به گوش اونا هم رسید دوباره بوس بوس بوس بابا حبیب می گفت پس این بود خبری که هی می گفتین یه چیزی هست بعدا می گیم . آخه همون روز صبح قرار بود همه با هم بریم کوه که ما نرفتیم دلیلش رو که پرسیدن گفتیم بعدا می گیم

مامان منیر هم که حسابی خوشحال بود هی می چرخید و بابایی رو می بوسید و می گفت قربون تو و بچت برم بچه تو خیلی واسمون عزیز می شه و ... که بعضی ها هم این وسط حسابی .....................

منم یکم حسودیم شد چون تو، تو دل من هستی

از یه طرف  دلم واسه خانواده خودم سوخت یعنی واسه بابا و داداشم آخه با اینکه از آمدن تو خیلی خیلی خوشحال شدن اما حیا بهشون اجازه نداد مستقیم تبریک بگن آخه ما تو خانوادمون معمولا به مردها نمی گیم حامله ایم آخه آدم خجالت می کشه وقتی نی نی بزرگ بشه خودشون می فهمن دیگه !!!!!!! واسه همین بابا و داداشم چون می دونستن من خجالت می کشم با اینکه دورادور مواظبم هستن و نشون می دن که با خبرن اما مستقیما چیزی نمی گن قربون بابا و داداشم برم که اینقدر به فکر من هستن

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان الی
15 اسفند 89 17:03
آخی دوست خوبم منم شرایطتم خیلی شبیه تو بود. مامان شوشو کلی قربون صدقش رفت و من غصه خوردم.