عاشقانه های من و نی نی و باباش

خبر آمدن فرشته آسمونی

دیروز جمعه 13 اسفند نهار خونه مامان و بابای ، بابایی بودیم قبل از اینکه بریم با بابایی تصمیم گرفتیم خبر آمدن تو ناز گلمون رو بهشون بدیم یه جعبه شیرینی گرفتیم و رفتیم اونجا بابایی اول به مامانش گفت اونم خیلی خوشحال شد و من وبابایی رو بوسید و بغلمون کرد و بعد به عمه و عمو ها گفت حسابی بازار تبریک گفتن . روبوسی داغ بود . منم که از خجالت داشم آب می شدم بابا حبیب و شوهر عمه رفته بودن نماز جمعه هنوز از در نیومده بودن داخل که این خبر خوش به گوش اونا هم رسید دوباره بوس بوس بوس بابا حبیب می گفت پس این بود خبری که هی می گفتین یه چیزی هست بعدا می گیم . آخه همون روز صبح قرار بود همه با هم بریم کوه که ما نرفتیم دلیلش رو که پرسیدن گفتیم بعدا می گیم...
14 اسفند 1389

بابای زحمت کش

نازدار مامان سلام صبح بخیر مامان امروز یه خورده بی حوصله شده آخه دیشب خوب نخوابیدم  وقتی بابا مرتضی نباشه پیشم اصلا نمی تونم بخوابم  دیشب بابایی نیومد خونه آخه مجبور بود تو محل کارش بمونه منم رفتم خونه مامان فاطمه اما تا صبح نخوابیدم نماز صبح رو که خوندم می خواستم بخوابم که خاله زهرا بلند شد بره مدرسه وای اگه بدونی چه سرو صدایی راه انداخته بود انگار می خواست کوه بکنه که اینقدر سروصدا می کرد این هم از خواب اول صبح که توست خاله جناب عالی خراب شد و اما بابایی بی زبون دیروز که صبح ساعت 6 رفته سر کار تا الان که ساعت 9:30 صبح است هنوز رنگ خونه رو ندیده بابای زحمت کشی داری واسه آینده من و تو همه کار می کنه یادت باشه همیشه باید...
10 اسفند 1389

نازدار مامان

ناز گل مامان یادته گفته بودم با اینکه دکتر با سونو واژینال تو رو دیده بود اما خیلی نگران هستم دیشب دوباره رفتم دکتر بابایی هم با من بود باهم رفتیم داخل مطب منتظر نشستیم تا منشی صدام کرد و واسم تشکیل پرونده داد فشارمو گرفت گفت مریض که آمد بیرون برید داخل دل تو دلم نبود همین جور سر پا وایسادم تا نوبتم شد با بابایی رفتیم داخل خانوم دکتر یه عالمه سوال ازم پرسید بعد هم گفت اماده شو واسه سونو روی تخت که خوابیدم خیلی نگران بودم اشک تو چشمام جمع شده بود خانوم دکتر آمد و دسته سونو رو روی شکمم گذاشت یکم تکونش داد تا تورو پیدا کرد گفت این لکه سیاه کیسه حاملگیه این سفیدی توش جنینه اینم قلبشه که داره می زنه وای خدای من این قلب نینی ناز من که داره می ...
9 اسفند 1389

بزرگ ترین هدیه تولد

گلکم امسال بزرگترین هدیه تولدم رو از خدا گرفتم امسال 16 بهمن تولدم بود و تو هدیه ای بودی که خداوند در دل من قرار داد و من  3روز قبل ازتولدم متوجه حضور تو عزیز دلم شدم دوستت دارم باتمام وجودم منتظر آمدن تو نی نی نازم هستم ...
7 اسفند 1389

یک روز بیاد ماندنی 13 بهمن 89

عزیزک مامان سلام امید وارم تو دل من جات گرم و نرم و راحت باشه امروز میخوام واسط خاطره روزی رو بنویسم که من وبابا یی فهمیدیم تو مهمون دل من هستی شب 13 بهمن بود مصادف 28 صفر طبق معمول هر سال خونه عمه فرشته مراسم بود و من و بابایی اونجا بودیم من بر خلاف هر سال که همه کارهارو اونجا رواج  می دادم یه گوشه پیش مامان فاطمه نشسته بودم آخه شک داشتم تو ، تو دلم باشی و آسیبی بهت برسه مراسم که تموم شد تا برسیم خونه ساعت 11:30 بود از جلو دارو خانه که رد می شدیم به بابایی گفتم برو چند تا تست بی بی بخر اونم رفت و سه تا خرید وقتی رسیدیم خونه بابایی مجبورم کرد که برم و تست بی بی بزارم همین که من مشغول شدم خان دایی زنگ زد و با من کار داشت بابایی گوشی...
7 اسفند 1389

آرزو

باباییم سلام الهی قربونت برم من تو رو از امام حسین (ع) خواستم  انشا الله خودشم سالم نگهت داره بابایی آرزوم سلامتی تو آرزوم خوشکلی تو آرزوم اینه که بشی مثل مامانت ...
7 اسفند 1389

نگرانی

الهی قربون تو نی نی نازم برم که هنوز نیومده حسابی من و بابایی رو نگران خودت کردی روز شنبه 30 بهمن  رفتم دکتر دکتر گفت که نی نی نازمون الان 6 هفته و 4 روز داره سونو شکمی کرد اما تو نی نی خوشمل من رو ندید کلی ترسیدم نزدیک بود بزنم زیر گریه اما بعدش سونو واژینال کرد گفت نی نی سالمه قلبشم داره می زنه آخ جون کلی ذوق کردم بابایی هم که بیرون منتظر بود حسابی دلواپس شده بودتا از اتاق آمدم بیرون  آمد پیشم گفت چی شد گفتم دکتر می گه نی نی سالمه اونم حسابی ذوق زده شد ما من یه خورده نگرانم چون دکتر صدای قلبت رو واسم نگذاشت حالا می خوام برم پیش یه دکتر دیگه تا نظر اونم بدونم عزیز مامان مواظب خودت باش من و بابا حسابی چشم انتظاریم &...
4 اسفند 1389

سفر به سرزمین عشق...........

دوم آذر ماه 89 من و همسرم لیاقت زیارت 6 امام معصوم را پیدا کردیم و عید غدیر امسال را در حرم حضرت علی(ع) بودیم ......چه روز ها وشب هایی بود لحظه به لحظه اش خاطره ای است فراموش نشدنی . ای کاش باز هم بتوانیم قدم بر خاک پاک کربلا بگذاریم در این سفر ما از خداوند خواستیم که به ما فرزندی صالح و سالم عطا کند که لطف خداوند و ائمه شامل حال ماشد و در 13 بهمن ما فهمیدیم که موجودی کوچک میهمان دل من شده است . از خداوند می خواهم که نظر لطفش را از ما و فرزندمان دریغ نفرماید.
1 اسفند 1389